در تقدیر بیابان

به مناسبت روز جهانی بیابان زدایی

  

 

در خاطراتی فراموش شده سیال در ذهن زمین، بی کرانگی برهوتی جریان دارد که صبورانه بر جای ایستاده و سال هاست حضور باران را انتظار می کشد.

در چارسوی باور این خاک تفتیده چیزی نیست، جز تشنگی و سکوت؛ سکوتی وهم انگیز که در ذهن خاک جاری است.

حتی رویای آب هم سالیان سکوتش را نمی آشوبد!

بیابان در بیابان است که برهنگی اش را غریبانه فریاد می کشد.

بیابان است که سینه خیز و ناتوان، پیکر خشک و تفتیده اش را بر زمین می کشد؛ به امید یافتن راه گریزی، تکه خاکی؛ آخر تنها هرم نفس های آفتاب، هم صحبت خلوت و تنهایی اش شده است؛ یا شاید گاه گاهی، عبور نسیمی شتابان که پابه پای بوته خاری از گونه رنگ پریده اش می گذرد!

خاک، سال هاست که خنکای چشمه را حسرت به دل مانده است تا اندکی حتی چند جرعه، لب های ترک خورده اش را به طعم خوش آب میهمان کند. خاک، سال هاست گوش سپرده به سکوت؛ به این امید که شاید صدای درختی را بشنود که ریشه می دواند در ذره ذره وجودش!

تکه خاکی بر جای مانده از گذشته های دور، هم چنان عریان بر پهنه جغرافیا.

در تکرر تقدیر بیابان، روزهایی درآمد و رفت اند که می سوزند و می سوزانند؛ و شب هایی که سرمای استخوان سوزش، تازیانه ای است بر گرده برهنه این خاک مظلوم! نه مسافری که طنین گام هایش، آرامش بخش خلوت و تنهایی اش شود، نه همنشینی که پای سفره درد و دلش بنشیند؛ این سرنوشت همیشه بیابان است که همچنان تنگی اش را له له می زند و سینه خیز، بر بستر زمین، پیش می رود؛ شاید راه به جایی برد.

بیابان، همیشه خواب می بیند و رویاهایش همیشه یک جور است: یک روز صبح که از خواب بیدار می شود، بوته های گَوَن، جای خود را به خوشه های طلایی گندم، یا به قامت بلند افراها، یا به یاس های خوش بو داده باشند. آرزوی دوری نیست؛ اگر همت دستانی باشد و جادوی اندیشه ای تا غبار فراموشی بتکاند از شانه های بستر خاک و شیار به شیار، بذر برکت بپا شد به زخم های ترک خورده دیرسالش و به زلالی جویباری میهمان کند؛ ذره ذره تن سوخته اش را.

کجاست دستانی که سرنوشت برهنگی بیابان را بپوشاند با سبزی جنگل ها.

بیابان ایستاده است و دور دست خود را می نگرد. افسوس از عریانی این خاک پهناور، وقتی می تواند ترانه رویش بخواند!

(متن از خدیجه پنجی)

 

جاذبه های گردشگری کویر و بیابان های ایران را از اینجا دریافت نمایید.